هنرمندنیوز: در مطلب های پیشین پیرامون فستیوال کارلووی واری گقته شد که در بخش مسابقه ای خود برای ربودن “گوی کریستال”، فیلم “فرمانت”، ساخته بابک جلالی از آمریکاو فیلم «تورهای خالی» ساخته بهروز کریمزاده ، یک تولید مشترک ایران و آلمان و فیلم «ماده تاریک» ساخته کریم لکزاده را در بخش رقابتی پروکسیما گنجانده بود. سه فیلم ایرانی “مرزهای بی پایان”، ساخته عباس امینی ، “بدترین دشمن من”، ساخته مهران تمدن و “خرس نیست”، ساحته جعفر پناهی در بخش افق ها نمایش داده شد. در کنار همه ی اینها، برنامه ای زیر نام ” زایش دیگر سینمای ایران، اینجا و اکنون” با نمایش نه (۹) فیلم نگاه ویژه ای به آفرینش های چهار سال گذشته در این سینما انداخت و چشک انداری از پیام سینماگران جوان و دلمشغولی های آنان را داد.
با حشنودی دیدیم که فیلم “تورهای خالی”، ساخته بهروز کرمی زاده و تولید مشترک ایران و آلمان، توانست جایزه ویژه داوران را ،که همراه است با ۱۵٫۰۰۰دلار، به دست آورد و فیلم “فریمانت” ، ساخته “بابک جلالی” جایزه بهترین کارگردانی را از آن خود ساخت.
گزیده ای از آثار ویژه ی ساخته شده در چهار سال گذشته در این کشور، دربخش ” زایش دیگر سینمای ایران، اینجا و اکنون” گنجانده شده بود که هر کدام پرده از جوشش هنری در ایران در رو دروئی با چالش های زندگی واقعی بر می داشت. ۹ فیلمساز در مجموع جوان، آواهای اضطراری و ناشنیده را، با حساسیتی چشمگیر و آفرینندگی کما بیش ناب در برخورد با واقعیت کنونی به گوش می رساندند . این نه (۹) اثر، که هر کدام بیانگر تجربه ی بسیار شخصی سینماگرش بودند، گونه گونی سینمای جوان امروز ایران را باز تاب می دادند.
گر چه همه این فیلم ها جذابیت خود را داشتند، اما چند نکته تکراری در آنها از چند دیدگاه پرسش برانگیز می شد : استفاده ی پیگیر از سوژه سینما در سینما، استفاده از سیاه و سفید برای فیلم هائی که سوژه ی آنها چندان با این تکنیک همخوانی نداشت و استفاده از آمیخته ای از سبک موج نوی فرانسه (ژان-لوک گدار، فرانسوا تروفو، اریک رومر..) ،”آندری تارکوفسکی” روس و “بلا تار” مجار … سبک هائی که، به جز در پرداخت های نادر، بسیار کهنه شده اند و چیز تازه ای به گویش سینمائی نمی افزایند. حال چون سوژه آنها نیز تکراری است، آن هم نمی تواند فرم کهنه را نجات دهد.
از این رو شاید بتوان از گزینش فیلم های همگون در بخشی خرده گرفت که بینندگان فستیوال به ناچار همه را در کنار هم می دیدند. این پدیده سبب شده بود که به هنگام بازنویسی فیش فیلم ها، خود من شماری از شخصیت ها و صحنه ها را با یکدیگر در هم بیامیزم و به ناچار به ویدئوی آگهی آنها باز گردم. البته این نکته بس با ارزش را هم نمی توان نادیده گرفت که بیشتر این فیلم ها با دستمایه های مالی بسیار اندک درست شده بودند و شاید چنانچه دستهایشان بازتر می بود و در تنگنای بسیاری از سازه های بازدارنده نبودند، می توانستند گستره ی بزرگتر و تواناتری به داستانشان بدهند.
شاید بتوان این فیلم ها را روی هم رفته به چهار دسته تقسیم کرد : سراسر تجربی، داستانی/افسانه ای با پرداختی “مدرن”، مستند و داستانی..
“پوست”، فیلم افسانهای/داستانی و به دور از کلیشه های فراگیر
در میان فیلم هائی داستانی /افسانه ای می توان کار بهرام و بهمن ارک را بر شمرد که فیلم “پوست”، دومین فیلم بلند داستانی خود و دومین فیلم ترک زبان این بخش ایران را ارائه کردند، این دوبرادر پیش تر هم با فیلم کوتاه غریبشان “حیوان” در بخش سینه فونداسیون فستیوال کن سرکت کرده بودند. سبک آنها بیشتر ایجاد فضائی غریب با فیگورهای افسانه ای است که در فیلم پوست، که به خوبی آن را به کار برده اند، دیده می شود. آنها، در این فیلم، افسانه را به داستان تبدیل می کنند و خط پیوند میان این دو را جادو و جنبل و طلسم قرار می دهند. از موسیقی ترکی در آن به خوبی استفاده شده و آوار عاشق همچون موسیقی شمن ها کار می کند. دیگر این که به ژانر ترسناک به کار گرفته شده حال و هوای ایرانی داده اند.
پیش تر کارگردانان گفته بودند که افسانههای فیلم در پیوند است به بازه های زمانی گونه گون وبر گرفته از افسانههای محلی آذربایجان. آنها بر عشق و چالش های درونی شخصیت ها به هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهی نیز تکیه می کنند و وزن عشق را در مبارزه با نیروی خرافات و طبسم می سنجند.
بهمن و بهرام ارک، برادران دوقلوی اهل تبریز، کارگردانی چند فیلم را در کارنامه خود دارند. فیلم “سویوق” نخستین فیلم بلند آنها در سال۲۰۱۶ ساخته شد.
فیلم کوتاه “حیوان” ، ساخته این دو برادر، شماری جایزه جهانی و ملی ایران را ازآن حود کرده است. از جمله این جایزه ها، جایزه سینه فونداسیون فستیوال کن در سال ۲۰۱۷ و نشان عباس کیارستمی، از بیست و یکمین جشن حافظ است.
فیلم “پوست” دومین اثر بلند سینمایی برادران ارک و نخستین فیلمی است که به زبان ترکی تهیه شده است و سخن از ناب بودن و خطر به جان خریدن کارگردانانش دارد که به ساختن شکلی کاملا بومی وبر پایه باورها و افسانههای محلی ایرانی، در چنین کارهائی اوریژینال و به دور از کلیشه های فراگیر دست می زنند.
برادران ارک به سنتها و آداب و زبانی که در آن زیستهاند وفادار بوده و با شناخت ژرف از جغرافیای منطقه خود این اثر را آفریده اند. نو گرائی آنان نه تنها به آنچه که گفته شد پیوند می خورد، بلکه به گزینش رنگ، نگاره و فضای درست نیز بستگی پیدا می کند. سینمای آنها، سینمائی است در مرز سینمای تجربی و وافعیت.
فیلم های ملخ، ساخته فائزه عزیزخانی؛ رودخانه سیاه و سفید، ساخته فرزین محمدی ؛ آفرینش بین دو سطح ، ساخته حسین رجبیان؛ سفری به ماه، ساخته محمدرضا شایان نژاد و “زاپاتا” (عموزادگان) ، ساخته دانش اقباشاوی همگی بر محور سینما در سینما می چرخیدند و به جز “ملخ”، چهار فیلم دیگر ساختاری تجربی/تخیلی داشتند.
“زاپاتا” (عموزادگان) ، یکی از نمونه های تجربی با موضوع سینما در سینما
از این دید که گفتگو با همه کارگردانان ممکن نبود و فیلم “زاپاتا”(عمو زادگان)، ساخته “دانش اقباشوی” در میان این فیلم های تجربی از داستان همبسته ترو به ویژه طنزآمیز از همه تلخی روند زندگی شخصیت های بازنده و ناشی برای یافتن پول برای ساختن فیلم مورد نظر خود (که به نظر نمی آمد برای آن هم چندان دانشی داشته باشند) برخوردار بود، پرسش هایم را با او در میان گذاشتم.
فیلم “زاپاتا”، که با دو آیقون، یک دوربین دستی کوچک و یک دوربین کوپرو اشن گرفته شده بود، دوشخصیت جوان را که می خواهند با ناشی گری به ظاهر ثروتمندان را تلکه کنند، دنبال می کرد. ناشی گری و شتاب زدگی آنان که می خواهند هر چه زودتر به آروزیشان برسند، سرشان را به سنگ می زند. در اینجا باید بیافزایم که گر چه شماری از کارگردانان و بازیگران فیلم ها هم برای همراهی فیلمشان به کارلوی واری آمده بودند، نظر به شباهت بسیار کنه داستان ها و اینکه شماری فیلم هائی با این مضمون بالاست (و حتا در فیلم های کشورهای دیگر هم دیده می شود) ، پاسخ دانش اقباشوی می توانست به گونه ای پاسخ دیگران نیز باشد.
ازاو پرسیدم چرا این موضوغ و این تلاش برای سرمایه گذاری در حرفه های دیگر دیده نمی شود و چرا سینما این چنین مورد دلبستگی است ؟
دانش اقباشوی : دلیل مهم را ، دست کم برای خود و گروهم، ترس می دانم چون اگر موضوعی پیرامون بیکاری یک کارگر و نبود دسترسی به حقوقش و یا یک آموزگار و خواست هایش را می پروراند، امکان ساخت فیلم از این چیزی که بود سخت تر می شد. ترس دیگر از خود صنفی بر می خاست که در موضوع به کار گرفته می شد. هدف پرهیز از سوء تفاهم و انتقاد بود. بنابراین به حرفه خودمان پرداختیم.
پرسش : آیا این شخصیت های بازنده برگرفته از کسانی هستند که دوروبرتان می بینید و یا آفریده ذهنتان هستند ؟
دانش اقباشوی : به گفته “رابرت مک کی”، نوسنده کتاب “آموزش فیلم سازی”،هر داستانی که قرار است خوب از آب در بیاید می بایستی ترکیب خاطرات، پژوهش و رویا باشد وباز هم “گدار” می گوید اگر فیلم داستانی خوبی می خواهید بسازید به سراغ فیلم مستند بروید وبرعکس. ما هم بر این پایه رفتار کردیم و داستان این فیلم از ۳۰-۳۵% تخیل و بیشتر از خاطرات شخصی خود من گرفته شده است.
پرسش : علیرغم بسیاری از دشواری ها، سینمای ایران همچنان به راه خود ادامه می دهدو پیروز است. اما شماری یکسان سازی، به ویژه پس از سرشناسی عباس کیا رستمی در دنیای سینما وتقلید از سبک او بسیار فراوان شد (از جمله در سینمای ترکیه) و کمی دلزدگی به وجود آورد. بک نمونه دیگر، سبک اصغر قرهادی بود، اینها سبب شد که چند سالی سینمای ایران نتوانست آن چنان که باید به فستیوال ها ره یابد و یه شکل پرسش برانگیزی کنار زده شد. من می ترسم تکرار این گونه موضوع ها بار دیگر به خموشی موقت این سینما بیانجامد. این درحالی است که اکنون سینمای ایران یک جهش چشمگیری کرده و پیروزی پاره ای از فیلمها بر پرده سینماها بار دیگر نگاه فستیوال ها را به آن جلب کرده است. شما چه باور دارید ؟
دانش اقباشوی : مرسی برای این پرسش که از سوی کسی می اید که در این فضا مو سفید کرده است. بنابراین مسائل را ریشه ای می بیند. بله، شوربختانه، سالهاست در همه دنیا، به ویژه در زمینه هائی مانند ورزش وسینما، انسان ها بیش از این که عاشق حرفه شان باشند، عاشق پیروزی هستند.. بنابراین از یکدیگر تقلید می کنند. در حالی که رادیکال ترین اندیشه ها، اندبشه مستقل است. شما خوب حطر را احساس کرده اید. هر الگوی موفقی اگر به شکل پیگیر مورد استفاده قرار کیرد، شکست می خورد. بنابراین آثار ما باید مستقل باشد و از آن چه دوست می داریم سر چشمه بگیرد. سینماگر باید عاشق سینما باشد وداسنانش را باتصویر واستفاده ار همه امکانات سینما، همراه با سرگرم کنندگی به تماشاگر منتقل کند. برای نمونه، فیلم نخست من ،” تاج محل”، که فیلمی کلاسیک و نئو رتالیستی تاثیر گرفته از سینمای “کن لوچ” بود و با دوربین ثابت گرفته شد به شماری پیروزی دست یافت. اما من نخواستم سوار آن موج موافق شوم و با ان سبک پیش روم. اکنون رسیده ام به فیلم آنارشیستی و شورشی “زاپاتا” چون در زمان “تاج محل”، دلار بود دوهزارتومان در حالی که به هنگام ساختن “زاپاتا” به پنجاه هزار تومان رسید. نعییرات در جامعه بر روی کار من هم تاثیر می گذارد و بنابراین دیگر نمی توانستم سبک “تاج مخل” را تکرار کنم. بنابراین تقلید کورکورانه سبب مرگ سینمای ایران و هر سینمای دیگر می شود.
پرسش ” پس در اینده ژانرهای دیگر را دنبال خواهید کرد؟
د.ا : بله، چون یکبار زندگی می کنیم و دوست دارم که ژانرهای گوناگون را آزمایش کنم. مگر یک بازیگر دوست دارد همواره یک نقش را بازی کند ؟ من هم به همچنین و می خواهم زبان شخصی خود را درژانرهای گونلگون به کار بندم..
“ک ۹” تجربی ترین فیلم ایرانی این بخش
وحید وکیلی فر، سینماگر ایرانی، گرچه تاکنون چهار فیلم ساخته اما یکی از نادیدهترین فیلمسازان سینمای مستقل ایران به شمار می آید چون از مناسبات جریان غالب سینمای ایران به دور است. و چون یکی از رادیکالترین فیلمسازهای چند سال اخیر ایران به شمار می آید، بینندگان کمتری با فیلم های وی همزاد پنداری می کنند. نا گفته نماند که به نظر می رسد که او نخستین فیلم علمی-تخیلی تاریخ سینمای ایران را درست کرده باشد، که منظور “تابور” است چون “گشر”، به هر رو داستانی بود و از این رو هم جای بیشتری نزد بینندگان باز کرد.
اما فیلم “کا ۹”، که نامش هم غریب است ، فیلمی است بسیار رادیکال که هر صحنه اش با هوشمندی و استفاده بی همتا از سمبل ها ساخته شده. فیلم داستانی ندارد و همچون نگاه کردن به یک سری تابلوی عکاسی، چیده مان و یا یک نمایش از گونه تآتر های گروتفسکی است. نور روز وروشنائی در آن دیده نمی شود و شخصیت ها در آن تاریکی باز هم عینک ویژه ی خورشید گرفتگی بر صورت دارند. یعنی آنچنان به کورذهنی رسیده اند که در تاریکی هم نیاز به دیدن بیشتر ندارند… از این رو، فیلم به خوبی نشان می دهد که چگونه کارگردان با تیز بینی و هوشمندی این پازل را در کنار هم چیده و می دانسته که چه کار می خواهد بکند و چه اندیشه ای در سر می پروراند. از سوی دیگر، جزو نادر فیلم هائی است که خیال بیننده را با خود می برد و او خود داستان فیلم رامی نویسد و این بسیار ناب و نادر است. به هررو، هرم قدرت، آرمانگری پرخی (که به بهای جانشان تمام می شود) و خود فروشی پاره ای دیگر، فشار اجتماعی و برخورد هر فرد با آن، برداشت هائی است که بیننده در کادر ذهنی خود می سازد. برگزیدن شخصیت هائی که بیشتر از دور دیده می شوند و موسیقی مناسب فیلم هم به این روند غریب کمک می کنند. گزینش شخصیت ها، به ویژه کوتوله ای که مانند مگسی زیر ذره بین هرم خوشه ای بزرگ دیده می شود، بسیار تاثیر گذار است.
از ” وحید وکیلی فر” پرسیدم این سبک چگونه در سر وی شکل گرفت و چه تکه هائی را کنار هم گذاشت تا این پازل را بیافرینید ؟
و. و : به نظرم هر فردی که علاقه مند به آفرینش های هنری است باید همواره از خودش بپرسد می خواهد چگونه آرتیستی شود و اینکه در این جهان گسترده هنری به دنبال چه چیزی است . من از زمانی که ۱۵ سالم بود و مصمم شدم روزی فیلمساز شوم، همیشه دلم می خواست به این جایی که الان ایستاده ام برسم. جایی است نقلی و کوچک اما دنج !
پرسش : همانگونه که گفته شد، این گونه فیلم های رادیکال کار بسیاری از تماشاچی می کشد و از این رو نمی تواند مخاطب بسیاری داشته باشد، اما شما به این کار ادامه می دهید و به این که به هر رو یک سینماگر هم باید از راه کارش نان بخورد، اهمیتی نمی دهید.. فیلم هائی که به باور من سینما را به پیش می رانند و ده یا بیست سال دیگر بخش هائی از آن در فیلم های دیگر سر در می آورند. تا کی خواهید توانست در این راه پافشاری کنید ؟
و. و : من چون از همان دوران نوجوانی دنبال کننده فیلم سازی متفاوتی بودم و خیلی هم به تاریخ هنر علاقه داشتم ، می دانستم اگر خیلی خوش شانس باشم و بتوانم فیلم هایی را بسازم که هر فریمش را باور داشته باشم، قطعا آنچه پاداش خواهم گرفت همان است که سایر رهروان این راه نصیب شان شده است. بنابراین اگر امروز به قول فرمایش شما ، فیلم های من در ایران نادیده گرفته شده است، اصلا برای من جای شگفتی ندارد. این سرنوشت تمام کسانی است که نمی خواهند و یا نخواسته اند تن به مناسبات نامناسب هنری در طول فعالیت هنری شان بدهند و فقط هم مربوط به ایران نیست. بنابراین بنده هم از این قاعده مستثنی نیستم و راستش را بخواهید از طرفی خیلی هم خوشحالم . چون واقعیت این است ، که من خارج از سیستم تولید و تکثیر رایج فیلمسازان در ایران وارد دنیای فیلمسازی شده ام و بنابراین از آن حمایت های رسانه ای و بسیاری الطاف دیگر بی بهره هستم .
و اما فیلم “کی ۹” ، که در واقع درستش همان شکل لاتینش است , به معنای باشگاه پرورش سگ های نگهبان است و در همه جا به پانسیون های پرورش سگ های نگهبان همین می گویند.
یافتن و پرورش ایده ها در واقع یک فرایندی است که گاهی اوقات وقتی به انتها میرسد متوجه می شوی بسیار از آنچه در ابتدا تصور می کردی دورتر شده ای و اثری متولد می شود که خودت را هم متعجب می کند. من در این فرایند سعی می کنم خودم را رها کنم و در اختیار جهان داستان بگذارم و خیلی در این باره به خودم اعتباری نمیدهم که من خالق مطلق این داستانی هستم که در حال شکل گرفتن است. در واقع من خودم را یک معدنچی می دانم که تنها در حال یافتن و استخراج رگه های سنگ های با ارزش است که گاهی اوقات موفق می شود و گاهی وقت ها هم علی رغم تمام کوشش ها دست خالی از اعماق معدن بازمی گردد. بنابراین وقتی با یک پانسیون پرورش سگ به نام “ایران کا ۹” رو به رو شدم، فکر می کردم باید فیلمی در آنجا بسازم، ولی آیا قرار بود چنین فیلمی باشد، راستش اصلا در ابتدا قابل تصور نبود و آرام آرام از ابتدای نوشتن تا آخرین مراحل پس از تولید که بیش از ۴ سال به طول انجامید و بارها و بارها تدوین فیلم به شکل های مختلف انجام شد، سرانجام این جهانی که می بینید در فیلم شکل گرفت.
در واقع می خواهم این را بگویم، لزوما همه ی آن عناصر بصری و صوتی که در فیلم دیده و شنیده می شوند از خودآگاه من سرچشمه نگرفته اند و دارای بار معانی مطلق مورد نظر بنده نیست. فکر می کنم بهترین اثر هنری آن است که در ذهن تماشاچی و مخاطبش تکمیل و شکل می گیرد و آن لحظه ای که با افرادی مواجه می شوم که دریافت ها و برداشت های متفاوتی از فیلم هایم داشته اند ، دیگر کار خودم را تمام شده فرض می کنم . چون همین که توانسته باشم جهانی با یک مختصات نسبی خلق کنم و افرادی بتوانند وارد آنجا شوند و هر کدام داستان های خودشان را در آن گذر برای خود خلق کنند، نهایت و غایت کاری است که به عنوان فیلمساز انجام داده ام . اگر بخواهم صادقانه بگویم، من خودم هم در مواجه چند باره با فیلم هایم ، همین وضعیت مخاطب را دارم و باز به فراخور احوال و سن و سالم برداشت های جدیدی دارم که گاهی می تواند از برداشت ها و خواست های قبلی خودم هم به دور باشد.
بنابراین به همه علاقه مندان هنری پیشنهاد می کنم، هیچ گاه در مواجه با آثار هنری در جستجوی سازنده اش نباشید. معنای درست همان است که تک تک شما برای خودتان پرداخته و ساخته اید. صاحب اثر از لحظه ارائه کارش ، مرده است !
پرسش : یرنامه آینده چیه ؟
و. و : اینکه در آینده سینمایی بنده چه اتفاقی می افتد و چه سرنوشت هنری رغم میخورد ، راستش نمیدانم و برنامه ی از پیش مشخصی برایش ندارم جز اینکه ایستاده و نظاره گر هستم تا چه پیش خواهد آمد.
گفتار پایانی
در میان فیلم های داستانی ایرانی حاضر در فستیوال کارلوی واری، می توان به فیلم بسیار خوب “بی پایان” به کارگردانی نادر ساعی پود و نیز فیلم مستند تکان دهنده ” بدترین دشمن من”، ساخته مهران تمدن، اشاره کرد . این هر دو فیلم در شماری از فستیوال ها با استفبال روبرو گردیدند وجایزه هائی هم ربودند.
تنها کار پرسش برانگیز و ناشایسته این جشنواره، در پیوند با سینمای ایران، گرفتن عکس هنرپیشه تورهای خالی، صدف اصغری، در فتو کال با گوی کریستالی بود که کارگردان فیلم، بهروز کرمی زاده ریوده بود. روشن نبود این عکس بی پیشینه با چه هدفی گرفته شده است چرا که برنده آن کس دیگری بود..
حال امیدواریم که با این گام بزرگ ۵۷مین فستیوال کارلوی واری، فستیوال های دیگر هم به چنین ابتکاری دست بزنند و خبرهای تازه تری از سینمای ایران و از دیدگاههای دیگر به سینما روها و دست اندرکاران این زمینه برسانند.
«شهلا رستمی»
ثبت دیدگاه