هنرمندنیوز: شمار بسیاری و ازجمله تاریخ دانان برخوردی سخت با آن داشتند و بر دگرگون کردن تاریخ و دادن داده های نادرست  انگشت نهادند. شماری دیگر از این فیلم دراز ۲:۳۸ از زندگی ناپلئون، از سال ۱۷۹۳ تا مرگش در سال ۱۸۲۱ به درستی خرده گرفتند.

سندی تاریخی ویا روایتی بی سر وته ؟

فیلم در آغار با شتاب بسیار ازآغاز  زندگی شخصیتی می گدرد که  در ۲۷ سالگی به درجه ژنرالی رسید و در ۳۵ سالگی تاج پادشاهی بر سر نهاد. یا در واقع، کتاب تاریخ را به شکل سرسام آور ورق می زد تا به برگ آشنائی اش با ژوفین و عشق به او برسد. شاید  این شتاب آغازین برای گنجاندن درازیهای پر شمار وبیهوده به فیلم به کار گرفته شده باشد.

سپس یک صحنه عشف در کنار یک صحنه جنگ گذاشته می شود بدون این که از اهمیت جنگ و یا بیهودگی آن سخنی گفته شود. هیچ چیز نیز از  زندگی ی پیرامون دربار و صحنه های جنگ جز به کوتاهی گفته نمی شود.

از همه بدتر، “رایدلی اسکات”، نه تنها با گرینش هنرپیشگان فیلم ، “جوآکین فنیکس” در نقش ناپلئون  و “ونسا کربای” در نقش ژوزفین، همسر وی، به بیراهه می رود. یا در واقع بدون هدف ما را از سوئی به سوی دیگر می کشاند.

دوگانگی های درد آور فیلم

هنر دوستان همواره گفته اند که  باید به دیدگاه هنرمند احترام گذاشت. سخنی بسیار برآزنده. اما هنگامی که به یک مقوله تاریخی بر می خوریم که چندان دور نیست و  پیرامونش سند های ارزنده بسیاری وجود دارند، دگرگون کردن ماجرای زندگی یک شخصیت و بازی کردن با تاریخ یک کشور، پرسش برانگیز می شود.

مهمترین آنها سن هنرپیشگان و سن وافعی شخصیت هاست. بدین معنا که “جوآکین فیکس”، ۴۹ سال دارد ونفش ناپلئون ۲۷ ساله را بازی می کند، در حالی که ژوزفین واقعی ۷ سال از ناپلئون بزرگتر بود و در فیلم ۲۰ سال از او کوچکتر است !! ازسوی دیگر هیچ شباهتی میان آنچه در عکس ها از ناپلئون می بینیم و  “جوآکین فنیکس” وجود ندارد.

فیلم با صحنه ی گام برداشتن “ماری آنتوانت”، شهبانوی فرانسه به سوی سکوی گیوتین آغاز می شود که هم موسیقی همراهش نامناسب است و هم این که “ماری آنتوانت”، بنا به رسم آن دوران، که موهای محکومین را کوتاه می کردند و یا یک کلاه پارچه ای بر سرشان می نهادند، با موهای بلند پریشان به سوی گیوتین نرفته بلکه کلاهی کوچک بر سر داشته است. فیلم تاریخ ۱۶ اکتبر ۱۷۹۳، روز مرگ وی را، نشان می دهد. در همان زمان ناپلئون، را که سرگرد ۲۴ ساله ارتش بود، در جمع می بینیم. در حالی که ناپلئون در آن زمان در جنوب فرانسه به سر می برد.

“رایدلی اسکات” هر پدیدار شدن ناپلئون در فیلم را با موسیقی می آمیزد. در حالی که جز در موقعیت هائی که موسیقی در آنها اجرا می شود، این کار چندان با ویژگی ی شخصیت جور در نمی اید. دیگر این که ناپلئون، در سال ۱۸۰۷ در لهستان بود و جائی ارکستر قطعه والس” اشتراوس” را می نوازد. این در خالی است که این والس حدود شصت سال دیر تر ساخته شده است !!  به هر رو موسیقی بسیار هالی وودی فیلم و نابرابری اش با موسیقی دوران این امپراتور، چندان به جذابیت فیلم نمی افزاید.

در این فیلم ما همواره ناپلئون را در حال آتش گشودن به سوی زنان، معلولین و هرم های مصر می بینیم. در حالیکه او تنها تا هشتاد کیلومتری هرمی پیش رفته بود که در فیلم هدف توپخانه وی قرار می گیرد..

در جنگ “استرلیتس” ، ناپلودن دستور شکستن یخ رودخانه کوچکی را می دهد تا از پیشرفت نیروهای روسی جلوگیری کند. این جنگ که در آن نبوغ تاکیتکی ناپلئون جلوه می کند و هنوز هم در نهاد های نظامی از آن به عنوان یک نمونه گارآئی ارتش یاد می کنند، چرا که شمار سربازان ارتش فرانسه کمتر از دو ارتش دیگری بود که در برابرش قرار داشتند، چندان کشته ای به جا نگذاشت و برخلاف آن چه در فیلم دیده می شود، شماری اندک از سربازان روسی در آب یخ زده فرو رفتند و جان خود را ازدست دادند. این درخالی است که همواره  ارتش بزرگ فرانسه، خوار و مهو نشان داده می شود.

“رایدلی اسکات”، در فیلمش  بیشتر  آشنائی ناپلئون با ژوزفین و عشقش به او را محوریت می بخشد. اما، گرچه روایت ها در این باره گوناگون هستند ، کارگردان بیشتر خود محوری و خود کامگی ناپلئون را بزرگ می کند.

“ناپلئون بوناپارت”،  مردی کوتاه فد (۱۶۸ سانتیمتر)، که در روز ۱۵ اوت ۱۸۲۱، در شهر آزاکسیو، در جزیره کرس، به دنیا آمد و آوازه پیروزی های نظامی و سیاسی اش جهان را فرا گرفت، گرچه از چند دیدگاه، شخصیتی مدرن و سازنده شناخته می شود، اما از برخی جهات و زیر ذره بین تاریخ، بخش تاریک شخصیتش،  برای او سرافرازی به ارمغان نمی آورد. ازجمله آنها  اقتدار گرائی و جنگ های بسیاری است که بی جهت  انجام داد. جنگ هائی که سبب مرگ صدها هزار نفر شد و شکست های تاریخی اش در روسیه، اسپانیا و واترلو ، به مرگ خوار کننده اش در تبعید انجامید. سانسور روزنامه ها، زندانی کردن افراد بر پایه ظن و ایجاد زندان ویژه برای کسانی که تبرئه شده بودند و کسانی که، به سبب نبود مدرک، در دادگاه مجاکمه نشده بودند، از نکات منفی دیگر ناپلئون است که پشت جلای اسطوره وی رنگ باخته  است . از زن ستیزی و بی وفائی وی به دو همسر و شمار بالای معشوقه هایش هم سخن بسیار رفته است. متن ها حکایت از این دارند که او معشوق خوبی هم نبوده است.  که این نیز به جنبه های منفی ابن شخصیت مهم تاریخ می افزاید.

علیرغم دوران باشکوهی که ناپلئون  برای فرانسویان به ارمغان آورد، او کسی است که، در سال ۱۸۰۲، بار دیگر برده کشی را، که لغو شده بود، به جریان انداخت . نکته دیگر،  زن ستیزی او ست چرا که فوانین ناپلئون، زن را جنس دوم به شمار می آورد. از جمله این که  رن در همه زمینه های اجتماعی  ناچار به تکیه بر یک مرد است.  زن خیانت کار را به زندان می فرستد، در حالی که مرد خیانتکار را یک جریمه ساده می کنند.  شاید علتش این باشد که همسر نخستینش، ژوزفین (چهره ای سرشناس در تاریخ)، به او بسیار خیانت کرده بود.. دیگر این که زن می بایستی زیر فیمومیت شوهرش زندگی کندو خشونت های خانوادگی را به آسانی بر می تابد.  اما از سوی دیگر مرد را مسئول خانواده می داند، پیوند های پدری-فرزندی و حق ارث را مشخص می سارد.

چرا فیلم کسل کننده و بدون کشش است ؟

در واقع “رایدلی اسکات” می بایستی ، به جای نشان دادن شخصیتی گریان و بی تفاوت، جنبه های بسیار خشن و غیر انسانی امپراتور را در برابر ویزگیهای مثبتش قرار می داد تا تماشاگر بتواند پیچیدگی شخصیت را دریابد.

در کنار چهره ی بی کشش ویک بعدی امپراتور فرانسه ، که بازی ی بی خاصیت “جوآکین فنیکس”، یکی از بهترین بازیگران معاصر، “، که همواره خسته  و از نفس افتاده به چشم می رسد، “رایدلی اسکات” هیچ شخصیت درجه یک دیگر را هم قرار نمی دهد تا بتوان فراز ونشیب های آن دوران را حس کرد.  در برابر تمام ناتوانی های شخصیتی ناپلئون، هیچ شخصیت پر رنگ و یا موفعیت های درخشانی را هم نمی بینیم . بنا براین جز فرانسویان که دگر گونی تاریخشان آنها را دلزده کرده، دیگران نیز چیزی از این فیلم یاد نخواهند گرفت.

همه تاریح نویسان بر  آینده نگری و مدرن بودن دیدگاههای “ناپولئون”  و از جمله استفاده بسیار خوب  او از تبلیغات ، انگشت می گذارند. گسی که هیچ ثروتی نداشت و با دور اندیشی، هوشمندی و استراتژی های مناسب،  خود را ساخت، از همه پله ها بالا رفت و توانست سرانجام ، در ۳۵ سالگی، تاج پادشاهی بر سر خود بنهد. کسی که در سال ۱۷۹۶، در حالی که تنها ۲۷ سال داشت و پس از انقلاب بزرگ فرانسه، به درجه ژنرالی رسیده بود،  دو روزنامه به راه انداخت که به شکلی پیگیر از افتخارات وی در ایتالیا می نوشتند. او پس از رسیدن به قدرت، در پی یک کودتا، به استخدام شماری نویسنده و تاریخ نگار پرداخت تا آنها از هوش نظامی او بنویسند.  کاری که حتا پس از تبعید به جزیره “سنت هلن” ادامه داد و با دیکته کردن خاطراتش به “لاس کازس”، که همراه با چند تن از نزدیکانش با خود به تبعید گاه برده بود، به  اسطوره سازی از خود پس از مرگش ادامه داد.  اما اشتباهات تاکتیکی و خود بزرگ بینی اش سبب شد طرح بزرگی را که برای اروپای متحد وبدون مرز در سر داشت ، با کنار گذاشتن  انگلستان و جزیره هایش و هم چنین خوار کردن اتریش به باد دهد.   تبیعدش به”سنت هلن”، جائی که در آن با فشار بیش از اندازه  انگلیسی ها روبرو شد و در آنجا هم درگذشت، خود نتیجه این اشتباهات است.

در کنار جنگ های بیهوئده ی بسیار که فربانیان زیادی به جا گذاشت و همه دستاوردهای انقلاب فرانسه را به باد داد،  چند  دستاورد مفید او را می توان بر شمرد، که از حمله آنها  “قانون شهروندی ناپلئونی” است که چهره دنیا را تغییر داده است. این قانون، از جمله  درمتن های پایه گذار دمکراسی آمریکا و آن چه امروز  “حکومت فانون” و قانون مدنی (در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین)  می نامیم ، به کار گرفته شده است .  دلیل آن هم این است که ارتش ناپلئون از هر کجا که می گذشت ، فوانین کهنه فئودالی را بر می چید و به جای آن فانون مدنی خود را، که مدرن و منطقی تر بود، می گذاشت.

ناگفته نماند که “رایدلی اسکات”، در فیلم های دیگرش، از جمله “گلادیاتورها”  هم چندان از واقعیت های تاریخی پیروی نکرده بود. اما نادرستی های فیلم ناپلئون، که ماجرایش در گذشته نه چندان دور رخ می دهد و اسناد بسیاری درموردش در دسترس هستند،  شوکه می کند.

“ناپلئون”  های دیگر سینما

به نوشته “آنتوان دو بک”، منتقد سینما، ناپلئون شخصیت بیش از ۷۰۰ فیلم سینمائی و ۳۵۰ فیلم تلویزیونی بوده است.

خال گرچه نسخه ترمیم شده  فیلم هفت ساعته  صامت “ناپلئون”، ساخته سال ۱۹۲۷ “آبل گانس”،  هم اکنون به بازار آمده ، نمی توان چندان  مطمئن بود که تماشاگران بسیاری به دیدن آن بر بیایند.

در این میان شاید بد نباشد به  آثار سینمائی نا تمام هم اشاره ای بشود که از جمله آنها پروژه عظیم و طولانی “استانلی کوبریک” است که همه کتابهای چاپ شده پیرامون زندگی ناپلئون را خریده بود، ۱۵٫۰۰۰ عکس از مکان هائی که می بایست فیلمبرداری در آنجا انجام گیرد، گرفته بود و ۱۷٫۰۰۰ نگاره از ناپلئون گرد آوری کرده بود. اما علیرغم تهیه صدها لباس برای آن فیلم، استودیوی “ام جی ام” و “یونایتد آرتیست” از تهیه آن خود داری کردند.

چارلی چاپلین  و پیتر جاکسون هم از کسانی بودند که پروژه آنها ناتمام ماند اما چاپلین، هنرمند انگلیسی و با دید کشورش از ناپلئون، به گونه ای برداشت خود را از این شخصیت در فیلم “دیکتاتور”، در شخصیت هیتلر گنجانده است. از جمله صحنه بسیار کوبنده فیلم که در آن “هیتلر” با گوی کره زمین بازی می کند… که نمودار خواست کشور گشائی است.

«شهلا رستمی»