هنرمندنیوز: برای باز شکافتن این گفته، نویسنده پیوند میان “استالین”، رهبر شوروی پیشین و “سرگی ایزنشتاین”، کارگردان فیلم های کالتی چون ” ناوگان پوتمکین” و “ایوان مخوف” را زیر ذره بین می برد.
او سنجش خود را با برشمردن همگونی آنان آغاز می کند: هر دو “میکی ماوس” را دوست می داشتند. هر دو براین باور بودند که سینما می تواند آلترناتیوی برای کلیسا و ودکا باشد. هر دو آرزوی برپائی یک شبه هالی وود در شوروی را در سر می پروراندند. اما هرکدام برای بیزاری از دیگری انگیزه های خود را داشت و بنابراین هر یک از دیگری بیزار بود.
“ایزنشتاین” یک آلمانی تبار یهودی اهل لتونی ، همجنس گرا، بورژوآ و فراماسون بود که همه این ها نشانه های یک خیانت کار به رژیم شوروی پیشن را در سال های ۱۹۳۰ با خود یدک می کشید.
استالین، شهروند اوستیا در جنوب گرجستان، یک دهاتی دیکتاتور، جنایتکار، فریب کار وبدون اعصاب بود و بسیار زود از کوره در می رفت. بنابراین ساده ترو طبیعی تر آن بود که “ایرنشتاین” را روانه آن دنیا کند.
اما در حالی ک یکی تیزهوش بود و آثاری چون “ناوگان پوتمکین” و “الکساندر نوسکی” را آفرید، دیگری، قهرمان پارانویا بود وبا خشونت خود جان حدود ۹٫۲ میلیون نفر را گرفت.
باز هم در حالی که یکی ، با داشتن پدری آرشیتکت، در آسودگی می زیست، دیگری پدری الکلی داشت که او را کتک می زد و جایش در کوچه و پس کوچه ها بود. تا جائی که از هژده سالگی و پیش از آغاز انقلاب بانک زنی می کرد.
پس از انفلاب، “ایزنشتاین” سودای زدودن آنتراکت را در تآتر در سر می پروراند، در حالی که آستالین، که “پولیت بورو” (دفتر سیاسی) را به وجود آورد، در تلاش نابودی همه دشمنان جامعه ی بدون طبقه بود.
سالها گذشت و هنگامی که “سرگئی ایزنشتاین”، در ۲۷ سالگی، “ناوگان پوتمکین” را ساخت و “چارلی چاپلین” آن را بسیار ستود و از این رو جایگاه ویژه ای نزد منتقدان جهان پیدا کرد، در شوروی چنین نشد و تنها ۴۲ نسخه از آن در سراسر کشور پخش شد. در حالی که “جوانان شاد”، یک کمدی بی محتوای مردمی، ساخته “گریگوری الکساندروف” در ۲۵۹ نسخه پخش گردید. بر “ناوگان پوتمکین”،این خرده گرفته شد که فیلمی است زیادی هنری ، استیل دار و نخبه پسند. بازرسان سیاسی هر گونه “ایسمی” که وجو د داشت به آفرینش “ایزنشتاین” بستند. اورا “فوتورسیت” ( آینده گرا)، “کنستروکتیویست” (ساختار گرا) ، “اکسانتریست” (برون گرا) و “فرمالیست” (فرم گرا) خواندند.
استالین همه این نقد ها را می شنوید اما چون ” ولگرد” چارلی چاپلین را برتر می دانست ، پس از چندی بر آن شد که طرحی به نام “خط کلی” را که بسیار دوست می داشت به “ایزنشتاین” وا گذار کند. در این میان، به تماشای فیلم “اکتبر”، فیلم تازه ای از “ایزنشتاین، فیلمی داغ و برگرفته از کتاب “ده روزی که دنیا را تکان دادند”، اثر “جان رید”، رفت. اما پس از بیرون آمدن از اتاق تدوین، در روز ۷ نوامبر ۱۹۲۷، دستور داد که همه صحنه هائی را که در آن “تروتسکی” دیده می شود، حذف کنند. پنج روز پس از آن “تروتسکی”، از حزب بیرون رانده شده به قزاقستان تبعید گردید. تبعیدی که در پایان و در مکزیکو، فتل وی را با یک یک یخ شکن به دنبال داشت.
از آن پس چرخشی در کار “ایزنشتاین” به وجود آمد که با دیدن فیلم “یک روز از زندگی ایوان دنیسو ویچ”، بر پایه کتاب “سولژنیتسین”، این باور را پراکند که او همچون سگی ار دستورات استالین پیروی می کند. در حالی که “لازار ماگانوویچ” اوکرائینی، منشی اول حزب و تئوریسین استالینیسم، او را “ضد سوسیالیسم و تروتسکیست” و حتا بدتر از آن می دانست.
دیگر این که استالین حود را کارگردان بسیار توانائی می انگاشت و خود را در رده “سام گلدوین” می گذاشت !! بدین ترتیب یک “سینماتوکراسی سیاسی ” (قرمانروائی سیاسی سینما) را پایه گذاشته شد که دست آورد آن فیلم هائی بودند سرگرم کننده (تریاک توده مردم) ویا وسیله ای برای برانگختن ا حساسات مردم. برای نشان دادن آن ها ، به خودی خود، نیاز به سالن سینما به وجود آمد. از این رو شمار سالن های سینما، ۱۷٫۰۰۰ در سال ۱۹۲۷، به ۳۱٫۰۰۰ در سال ۱۹۳۷، افزایش یافت. ساخت و پخش فیلم ها کار دولت بود و بیشتر سناریو ها را خود استالین می خواند. از این رو از میان ۳۰۸ فیلم ساخته شده بین سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۴۰، ۶۱ تای آن ها از انقلاب سخن می گفتند. جالب اینجاست که، برای نمونه، سناریوی فیلم “آئروگراد” ساخته “داوژنکو” ، به صدای بلند، در برابر همه اعضای “پولیت بورو” خوانده شد!!
استالین هم که دنبال یک “سسیل بی دمیل” ملی می گردید، طرح “خط کلی” خود را در خلوت با “ایزنشتاین” در میان گذاشت.
درماه آوریل ۱۹۲۹، استالین نتیجه کار را دید. کاری نا امید کننده که از هیچ رو پایه های سیاست های کلی خزب را بازگو نمی کرد.. بار سیاسی آن نیزبسیار ناچیز بود.
“ایزنشتاین”، نا امید از این برخورد، به بهانه بررسی و پژوهش درخواست اجازه برون رفت از کشور را نمود و استالین آن را پذیرفت.
“ایزنشتاین” و فیلمبردارش “تیسه”، با ۲۵ دلار در جیبشان به آلمان رسیدند. در آنجا با شخصیت های دنیای هنر و ادبیات چون “پیرآندللو” و “تاگور”، سپس در پاریس با “من ری”، “فرنان لژه” و شماری دیگر ” آشنا شدند.. پس از آن به هالی وود رسیدند . در آنجا از وی حواسته شد که دوباره “ناوگان پوتمکین” را با امکانات بهتر بسازد. اما او طرخ هائی پیرامون زندگی “آل کاپون”، “ماجرای درفوس”، “سیمون بولیوار” و پادشاه هائیتی “کریستف” در سر داشت و پیرامون آنها با “مارلن دیتریش”، “گری کوپر” ، “هارولد لوید” و.. چند تن دیگر گفتگو می کرد. اما “هالی وود” که به چنین هنرمندان پیچیده ای نیاز نداشت، به او روی خوشی نشان نداد.
“ایزنشتاین” به مکزیک رو آورد و در آنجا کار ساختن “زنده باد مکزیکو” را آغاز کرد که به دلیل بگو مگو با تهیه کننده، به پایان نرسید. این تهیه کننده ماجرا را به استالین نوشت. استالین هم به دلیل کناره گیری ها، دو بازرس سیاست های سینمائی را اعدام کرد !! . اما از خود نیز می پرسید که “ایزنشتاین” ، در کنار “فریدا کالو” و جمع همجنس گرایان و هواداران تروتسکی چه می کند ؟ بنابراین تلگرامی به “ایزنشتاین” فرستاد و در آن او را تهدید کرد که چنانچه بسیار زود به میهن بازنگردد، قراری به شمار خواهد آمد. “ایزنشتاین”، با کمی دیرکزد، سر انجام باز گشت..
در آن دوران، اوضاع در شوروی بد بود و همه روزه به شمار اعدام شدگان افزوده می شد. سپس با تحریک ” هاری وایت”، کمونیست انگلیسی، که می پرسید آیا یک همجنس گرا می تواند عضو حزب باشد، قانونی در این پیوند به تصویب رسبد و آن را ممنوع اعلام کرد. “ایزنشتاین” هم برای جستن از خطر اعدام، که سرنوشت شماری از دوستانش را به دلیل هواداری از تروتسکی رقم زده بود، ریشی گذاشت و ازدواج کرد. او سپس دست به کار ساختن فیلمی بر پایه زندگی “پاولیک کاروزوف”، جوان کمونیست شهید زد که پدرش را به عنوان انگل اجتماع لو داده بود و توسط عموهایش با اره سر بریده شد.. این تبلیغ بیش از اندازه، آن هم در پنج ساعت، نتوانست دل استالین را به دست آورد چرا که در آن برخورد خوار کننده ای نسبت به دهقانان و اعضای مجتمع های روستائی حس می کرد. بنابراین دستور سوزاندن نگاتیو فیلم را داد. در آنجا بود که “بوریس شومیاتسکی”، وزیر سینمای شوروی، پیشنهاد سر به نیست کردن”ایزنشتاین” را داد اما خودش در سال ۱۹۳۸ اعدام شد!!
پس از آن “ایزنشتاین” چاره ای جز پیوستن به خط “رئالیسم سوسیالیست” پیش روی حود نمی دید. بنابراین به نوشتن سناریوی “الکساندر نوسکی” پرداخت که ماجرای این پرنس اهل “نووگورود” را در مبارزه با شوالیه های قرقه توتونی، در قرن ۱۳ام به تصویر می کشید. استالین سناریو را خواند اما پایان آن را که “الکساندر نوسکی” را در اسارت تیمور لنگ نشان می دهد، پاک کرد !!
در ماه نوامبر ۱۹۳۸، استالین با دیدن نتیجه کار آنچنان خشنود شد که مدال لنین را به “ایزنشتاین” داد. این هنرمند نیز از وی برای خواندن و سهم گیری در نوشتن سناریو سپاسگزاری کرد. این در حالی بود که دوستانش، چون “مایرهولد” درام نویس، “اسحاق بابل” و “بوریس پاسترناک” اعدام شدند، “اسیپ ماندل اشتام” شاعر به تبعیدگاه فرستاده شد و “ماکسیم گورگی”، در شرایطی نا روشن درگذشت…
استالین به کار بازبینی سناریو ها ادامه می داد و در پایان فیلم “لنین در سال ۱۹۱۸” ، که سناریوی آن را “الکسی کاپلر” ،معشوق یهودی دخترش “سوتلانا” نوشته بود، استالین کابلر را برای اب خنک خوردن به سیبری فرستاد، در این جو، “ایزنشتاین” پیشنهاد کرد که فیلم “آلیس در کشور عجایب” را بسازد که سوژه ای خنثی داشت. چرا که “الکساندر نوسکی”، که در آن آلمانی ها دشمن بودند، به دلیل معاهده “آلمان و شوروی”، از پرده سینما ها پائین آورده شد و “ایزنشتاین” بیکار بود. او با ستودن خرد و وافع بینی رفیق استالین از این کار، توانست اجازه بردن اپرای “والکیری” ساخته ی “واگنر” را به روی صحنه بگیرد. باز هم از بدی بخت، نیروهای آلمان به روسیه یورش بردند و دیگر جائی برای این اپرا بافی نماند، به ویژه این که “گوبلز” المانی از سینما گران خواست که یک “پوتمکین” نازی بسازند..
در سال ۱۹۴۱، “اژادانف”، مسئول تبلیغات فرهنگی کمیته مرکزی حزب، معتاد به الکل و مداح استالین، پیشنهاد کرد که ساحتن فیلمی پیرامون زندگی “ایوان”، نخستین تزار روسیه در قرن شانزدهم، معروف به “مخوف” را به “ایزنشتاین” بسپارند. چرا که این تزار همجنسگرا، هفت یا هشت بار ازدواج کرده و پسر خود را به قتل رسانده بود . بنابراین میشد او را با هیتلر مقایسه نمود. “ایزنشتاین” کار را آغاز کرد و یک سه گانه بزرگ را در نظر گرفت. برای این کار همه درها به روی او باز شد و همه بایگانی ها در اختیارش گذاشته شدند. اما با نزدیک شدن نیروهای آلمان به مسکو، “ایزنشتاین” و گروه فیلم به ناچار به “آلما اتی” درقزاقستان برده شدند.. استالین سناریو را خواند و آن زا مناسب دانست. با این وجود، شرایط کار بسیار دشوار بود : برق نبود، خوراک و آذوغه کم بود و “نیکلا چرکاسف”، هنرپیشه اصلی ادا در می آورد. طبیعت فیلم نیز تغییر کرد. استالین جایگزین ایوان شد و بزرگی و سرفرازی روسیه بستر فیلم را ساخت.. در روز ۷ دسامبر ۱۹۴۴، نخستین بخش به پایان رسید. استالین با دیدن آن از یک شاهکار سخن گفت.
اما این پیروزی دوام نیآورد و بخش دوم، که تزار را دیوانه ای نشان می داد که پیرامونش را شخصیت های خونخوار، هرزه و زن نما پر کرده اند، به مزاق استالین خوش نیامد و آن را کابوس نامید. او “ایزنشتاین” را به دفترش فرا خواند و با بهانه گیری، فیلم را ممنوع کرد.
بخش سوم هرگز ساخته نشد و هنرمند نام “دشمن خلق” را گرفت.
“ایزنشتاین”، با قلبی شکسته، یک سال بعد، در پنجاه سالگی در گذشت و استالین هم در روز ۱ مارس ۱۹۵۳، در حالی که چند روز در ادرار خود غلت می خورد، پشت درهای محکم خانه ییلاقی اش درگذشت و به او پیوست.
«شهلا رستمی»
ثبت دیدگاه