هنرمندنیوز: مردی از طبقه بالای یک خانه ییلاقی کوهستانی بر زمین می افتد و میمیرد. با این مرگ  سه پرسش مطرح می شود ” تصادف، خودکشی یا قتل ؟ جسد ساموئل،  مرد  نویسنده ی  الهام از دست داده را  قرزند ۱۱ ساله کم بینایش، “دانیل” می یابد.  این خانواده حدود یک سال است که در این خانه و دور از همه جا زندگی می کرد. ساموئل (که تماشاگر او را حتا در فلاش بک ها چندان نمی بیند) و  همسرش، “ساندرا”،  یک زن نویسنده سرشناس و پیروز آلمانی، مدام  در ستیز و بگو مگو بودند، بنابراین انگشت اتهامات به سوی زن گرفته شده که ناچار به شرکت در جلسات محاکمه حود در  دادگاه است و علیرغم ناروشنی های بسیار، می رود که محکوم به قتل شود. این حلسه های دادگاه، تماشاگر را در خم و چم داد خواهی و بحث های قانونی بسیار خصوصی و کوبنده می چرخاند و او را با پرسشگری تا پایان  فیلم همراهی می کند.  فیلمی که به تازگی بر پرده سینماهای فرانسه آمده است.

فیلم “کالبدشکافی یک سقوط” که در فستیوال کن امسال نخل طلای هیات داوران به ریاست “روبن اوستلوند” سوئدی را  ربود، فیلمی است  که ژانر فیلم های دادگاهی را ، پس از چند فیلم فرانسوی در سالهای اخیر، دوباره زنده می کند. با شناخت نگاه اوستلوند و ساختن فیلمی چون “برف درمانی” که به پیوند های یک زوج و ناتوانی شخصیتی مرد اشاره می کند، دادن نخل طلا به این فیلم ۸۰% خوب و توانا چندان شگفنی نمی آفریند.  به ویژه این که  زن نویسنده “ساندرا فویتر” (ساندرا هولر) را،  با بازی درخشان،  درکشمکش با شوهری نشان می دهد که پیروزی او را بر نمی تابد و  مرگ یک زندگی زناشوئی را روایت می کند.  با شکافتن پروسه کشمکش این زوج هنرمند پولدار که هر کدام توان تخمیل خود را بر دیگری می آزماید، “ژوستین تریه”، دومین کارگردان زن فرانسوی برنده نخل طلا، آن هم دو سال پی در پی، را بر این می دارد که به خوبی و با پرداختن به ژرفنای روان انسانها،  پرسش هائی از جمله این را مطرح  کند که چگونه لغزیدن به  سراشیبی گسست  در زندگی عاشقانه آنها انجام گرفته است؟ نقطه ی آغاز و پایان آن کی بوده ؟  آیا می توان تاریخ و یا یک مقطع زمانی برای آن تعیین کرد ؟ آیا پیروزی زن و در خشش او در جامعه، آن هم در حالی که مرد خانه نشین شده و نقش مادر و پرستاری از فرزندشان را بر گردن گرفته، زندگی این دو را به این بن بست نکشانده ؟ آیا سرآغاز آن یک رخداد مقطعی بوده ویا این که کم کم، کشش و عشق انها به یکدیگر رو به کاهش گذاشته است ؟

فیلم البته در دیالوگ های خویش به نکته مهمی اشاره می کند که شاید در زندگی بسیاری از زوج ها فراموش می شود و آن “قدردانی” است. در جائی “ساموئل” به همسرش می گوید اینکه، بیشتر از او، از خانه و فرزندان نگهداری کند، مسئله اش نبوده، بلکه  قدر نشانسی وی آزارش داده است. روزی که او دیگر “سپاسگزاری” نکرد، روزی که نا سپاسی آغاز شد، روزی بود که آنها به له کردن یکدیگر پرداخته اند.

حال اگر در این مورد، شوهر این سخنان را برزبان می آورد، می توان آن را به رنجش بسیاری از زنان در زندگی زناشوئی شان گسترش داد.

اما فیلم به پایان عشق بسنده نمی کند و  از پیش داوری های اجتماعی و موضع زنان مستقل نیز سخن می گوید. این پیش داوری ها که همچنان و علیرغم آن چه دستاوردهای جامعه پیش رفته غرب در زمینه حقوق زنان می پنداریم، در هر گوشه و کنار زندگی سر بیرون می آورد و نشان می دهد که راه پیموده شده به پایان نرسیده و مبارزه پایان نیافته است.

 

فرزند کم بینا وزنه ای سنگین در فراشد قضائی

فرزند کم بینای داستان، دانیل (میلو ماشادو گرانر)،  نقش محور ویا قاضی ای را پیدا می کند که شاهد در هم پاشیدگی زندگی پدر و مادرش است و می بایست رای خود را بدهد: یا مادرش را تبرئه کند و یا او را گناهکار بداند..

این کودک نیز همچون “ساندرا هولر”  بسیار خوب از پس نقشی که برایش در نظر گرفته اند بر می آیدو به کمک موسیقی و نواختن پیانو تلاش می کند پاسخی برای پرسش های بدون راه حل خود بیابد. در اینجاست که قطعه “آستوریاس”، ساخته ی “ایزاک آلبنیس” اسپانیولی در پایان قرن نوزدهم، توفان درونی او را به خوبی نشان می دهد. و برعکس، قطعه ی شوپن  (پرلود اپوس ۲۸، شماره ۴) غم ، اندوه و مرگ را نمایندگی می کند. قطعه ای که با پائین رفتن از یک نیم میزان به یک نیم میزان دیگر ، سقوط را به یاد می آورد و سپس، به چند گونه، در جاهای دیگر فیلم هم با کار گرفته می شود.

حای بزرگ موسیقی درفیلم و همراهی مناسب آن

موسیقی فیلم، که آمیخته ایست از موسیقی “البنیس”، “شوپن” و ریتم های مطقه کارائیب (پی آی ام پی) که با طبل های فلزی نواخنه می شوند و کار رپ خوان آمریکائی سالهای ۲۰۰۰، “۵۰ سنت” در آن نقش به سزائی ایفا می کند.  ضرب آهنگ این طیل ها در آغاز فیلم از طبقه بالا شنیده می شود و “ساموئل” آن را بلند وبلند تر می کند تا به گفتگوی خبرنگاری که راه درازی را برای دیدار با همسر نویسنده اش پیموده، خدشه وارد آورد. که این خود گویای گره ایست که در زندگی این زوج به وجود آمده است.

فطعه ی “پرلود” شوپن که سخنش رفت گر چه می تواند به عنوان زنگی برای آغاز سقوط یک ساختار خانوادگی و دشواریهای بزرگ آن به شمار آید اما، به کمک صحنه ای که مادر وفرزند آن را می نوازند، تبدیل به پیامی برای بازگشت به زندگی می شود.

صد افسوس که کارگردان دو پلان پایانی بیهوده را به آن افزوده و از تنش آن کاسته است. و گرچه این دو پلان کوتاه هستند اما می توانستند کمی از درازای فیلم (۲ ساعت و ۳۰) هم بکاهند. ازسوی دیگر نمی توان آن را یک فیلم صد در صد دادگاهی دانست که گرد یک محاکمه می گردد و بهترین نمونه آن “کالبد شکافی یک فتل”، ساخته “اتو پرمینگر” در سال ۱۹۵۹ است.

گفتنی است که “ژوستین تریه” سومین زنی است که در تاریخ فستیوال کن برنده نخل طلا می شود. نخستین آنها :جین کمپیون” استرالیائی بود که در سال ۱۹۹۳ این جایزه را برای “درس پیانو” ربود. دومین نخل در سال ۲۰۲۱، به یک زن فرانسوی دیگر ، “ژولیا دوکورنو” برای فیلم “تیتان” داده شد.

این کارگردان پیش تر فیلم های “نبرد سولفرینو” ،  “ویکتوریا” ( هفته منتقدان فستیوال کن) و “سیبیل” (بخش مسابقه ای فستیوال کن) را ساخته بود.