هنرمندنیوز: در این فیلم (کوتاه ترین فیلم بخش مسابقه ای کن، آن هم در حالی که سینماگران دیگر، از حمله نوری بیلگه جیلان یا وانگ بینگ فیلمهای بالاتر از سه ساعت ارائه کردند)، “کاریسماکی” سبک و جستار خود را به نهایت مرزهای مینی مالیسم می کشاند و با همان رنگ های تیره و سربی، داستان یک زن و مرد تنها را در فضای دشمنانه و نا امید کننده جامعه های کاپیتالیستی نشان می دهد. زن جوان، “آنسا” (آلما پوئیستی) که به بهانه های بسیار بی ارزش از کار برکنار می شود و از یک کار کم در آمد بی رنگ به یک کار دیگر رو می آورد، در آپارتمان فقیرانه خود، به خبرهای نا امید کننده رادیو گوش می سپارد. و در این جاست که “کاریسماکی”، با دادن خبرهای جنگ در اوکرائین از همین رادیو، برای فیلمش تاریخ ساخت می گذارد. او در گدشته فیلم هائی بدون زمان می ساخت که میشد آنها را به هر دوره ای آویخت.
مرد داستان، “هولاپا” (یوسی واتانن)، کارگر پیمانی ساختمانی که همواره در حال نوشیدن مشروب است و به همین دلیل از کار برکنار می شود، و از ورای او “کاریسماکی”، داستان وابستگی خود به الکل (که داستان شمار بسیاری دیگری نیز هست) و همه آسیب هائی که این وابستگی در گذشته به کار هنری او زده است، را بیان می کند. در جائی “هولاپا” دلیل شکستش را مشروب خوانی بیان می کند و هنگامی که دوستش از او می پرسد چرا این همه مشروب می نوشد، او می گوید : برای این که افسرده است …
این دو شخصیت، که هیچکدام با قانون بازار کار همخوانی ندارند، از آن و حتا از زندگی اجتماعی کنار گذاشته شده اند. تا این که شبی، این دو با یکدیگر آشنا می شوند، اما به گمان “کاریسماکی” یکدیگر را گم می کنند تا تماشاگر به ژرفنای درام های اجتماعی پی ببرد. آشنائی و پیوند احساسی آنها مدام دستخوش راهبند های بسیار از جمله الکلیسم مرد می شود. آنها یکدیگر را گم و سپس بار دیگر باز می یابند… گرچه می توان گفت این فیلم نیز پایان خوش بیشتر فیلم های “کاریسماکی” را دارد، اما بار نا آمیدی آن از فیلم هائی چون “مرد بدون گذشته” ،”بندر هاور” و “در آن سوی امید”، ” روشنائی های حومه” ویا “دخترک و جعبه کبریت” بیشتر است و این گونه برداشت می شود که “کاریسماکی” هم دچار همان دلتنگی و نا امیدی همگان در برابر گره های کور و باز نشدنی دوران کنونی شده است.
اما باز هم با این داستان سیاسی- عشقی بسیار جذاب می گوید که تنها سد در برابر نگرانی های بزرگ برخاسته از جنگ های گونه گون فراگیر، عشق و دوستی است.
“کاریسماکی” و دنیایش : “شخصیت هایم گمگشته نیستند بلکه این دنیاست که خود را گم کرده است “
این هنرمند حساس ، علیرغم تلخی و چهره ای در هم فرو رفته سرشار از طنز است. او در چهل سال اخیر نزدیک به بیست فیلم ساخته که همگی سرشار از گرمای غمزده انسانی هستند. در فیلم های او همه چیز با میلیمتر اندازه گیری شده تا به خوبی در خدمت نشان دادن دردهای اجتماع، نابسامانی ها و بیدادگری افتصادی در بیایند .
“اکی کاریسماکی” در یکی از گفتگوهایش با رسانه ها گفت : “گرچه من امروز به دلائل نه چندان خوشایند، یعنی وجود بیش از اندازه ی فیلم های خشن و بیهوده، به سرشناسی دست یافته ام، اما نگرانی ام از جنگ های بی پایه و کشنده مرا بر این واداشته که داستانی را روایت کنم که چه بسا بتواند از راه نیاز به عشق، همدردی ، پاس گذاشتن به دیگری، به طبیعت ، به موجود زنده و مرده ها ی سزاوار و امید بستن به آینده بشر، به کمک او بشتابد.” او می افزاید که شخصیت هایش گمگشته نیستند بلکه این دنیاست که خود را گم کرده است.. او شخصیت هایی با منش، تمیز و در خور احترام را به کار می گیرد. از جمله در فیلم “بندر هاور”، سر به جایگاه کثیف پناهجویان نمی کشد، بلکه آنها را بالباس های تمیز و سر و وضع مرتب به جای دیگر دعوت می کند تا به جایگاه انسانی آنان خدشه وارد نشود. “کاریسماکی” به زبان و گویش خوب وابسته است و می گوید که خوب سخن گفتن یک انسان، احترام بر می انگیزد.
در این فیلم، چون فیلم های دیگرش، “کاریسماکی” بارها به فرهنگ سینمائی خود و از جمله “جیم جارموش”، “چارلی چاپلین” و یا “روبر برسون” اشاره هائی می کند. او از این راه به ستایش از سینما و به وامی که از سینماگران دیگر گرفته می پردازد و می گوید این تنها کار کوچکی است که او می تواند برای بزرگداشت بزرگ تر از خود انجام دهد. “کاریسماکی” می گوید که همه سینما گران از یکدیگر می دزدند. اما باید به سرچشمه الهام خود اشاره کنند. کاری که “سرجیو لئونه” در مورد “کوروساوا” انجام نداد، در حالی که همه بخش نخست فیلم خود “برای یک مشت دلار” را از “یوحیمبو” برگرفته است. همین سبب شد که “کوروساوا” از او شکایت کند و همه در آمد پخش آن در خاوردور و بخشی از آن را در سراسر دنیا از آن خود نماید. حفی که تا امروز هنوز هم برجاست.
در برابر این همه فروتنی، نمی توان از گفتن این که فیلم او، “برگهای خشکیده” بی همتاست، خود داری کرد. جالب اینجاست که او می گوید علیرغم تجربه اندوزی، امروز بیش از دیروز ترس بیشتری به هنگام کار کردن دارد. به ویژه این که بر این باور است که سینما مرده است. گاه در اینجا و آنجا کسانی چون “برادران داردن” یافت می شوند که شاهکار می افرینند، اما به جز آنها کس دیگری را طی بیست سال گذشته و به ویژه در هالی وود، نمی بیند…
“کاریسماکی” همچنین در کار کوتاه کردن یک اکشن، تا جائی که به فهم آن خدشه وارد نسازد، پرتوان است. او در این راه از اشیاء نیز کمک فراوانی می گیرد. او در صخنه ای از فیلم، مرد جوان را نشان می دهد که می خواهد به دیدار زن دلخواهش برود اما لباسی مناسب و کتی ندارد. دوستش، که او نیز آهی در بساط ندارد، با دیدن حال وی کت خود را به او می دهد و می گوید که او می تواند کت را برای خود نگهدارد… در ابنجا این کت برای یک تن راه زندگی را باز می کند اما برای دیگری پایان خط و دل بریدن از هرگونه امید به به چنگ آوردن دل یک زن را نمایندگی می کند. با این وجود، همه ی شخصیت های “کاریسماکی” می خواهند از زندگی خود چیز بهتری بسازند و از سرنوشتی که گویا برایشان برگماشته شده، خود را برهانند.
طنز”کاریسماکی” را هم نباید فراموش نمود که به شکلی نکته سنج در سراسر فیلم چهره می نماید. او می گوید از هنرپیشه بازی نمی خواهد وتنها به نگاهش بسنده می کند. تنها با حرکت انگشتانش به هدایت نگاه آنان می رود و از آنها چیز دیگری نمی خواهد..
دیالوگ های کم فیلم هم از ویژگیهای دیگر اوست. “کاریسماکی” در این راه از بازیگران می خواهد که به شکل دکلمه و روشن سخن بگویند.
به دلیل همین ویژگیهاست که با دیدن نخستین پلان از فیلم های وی ، تماشاگر بی درنگ می فهمد که فیلم کار “کاریسماکی” هست. رنگ، سکوت ها، پلان ها و فضا همه امضای او را دارند. جالب اینجاست که، در پلان های ثابت او و در حالی که چیزی رخ نمی دهد، هم جان وجود دارد. از در ودیوار خانه زن جوان تنهائی می یارد. فضای بار حس رطوبت را می دهد و خانه مرد جوان بسیار دلگیر و بی روشنائی است.
گفتنی است که دوربینی که با آن “کاریسماکی” فیلمبرداری می کند، دوربین “اینگمار برگمن” بوده و چون او به کار خود پایان داده بود، آن را به “کاریسماکی” فروخته است. او می گوید که دو دوربین دارد که یکی را می تواند به دیگران بسپارد اما دوربین اینگمار برگمن، که با آن طی ده سال پایان کارش فیلمبرداری کرده را، چون انسان بسیار رمانتیکی است، به کسی به امانت نمی دهد.
حالب ترین سخن “کاریسماکی” پیرامون ساختن فیلم امروز است که برایش نه سخت تر و نه اسان تر از گذشته شده است چون کار خود را می کند. اگر پول هم نداشته باشد باز هم بدون پول فیلم حود را می سازد و، به هر رو، از کسی اجازه نمی گیرد.
موسیفی گونه گون فیلم و نقش رهایی بخش آن در زندگی به باور “کاریسماکی”
برای سخن درباره موسیقی فیلم، بهتر است از تیتر فیلم آغاز کنیم که نام ترانه بسیار بنامی در فرانسه است که شعر آن را “ژاک پره ور” سروده و یکی از یاد آورترین اجرای آن را “ایو مونتان”، هنرپیشه و خواننده فرانسوی ، انجام داده است.
“کاریسماکی”، که بیشتر طبقه کارگر و بی چیز جامعه را در فیلم هایش به نمایش می گذارد، همواره از موسیقی برای گفتن آن چیزی استفاده می کند، که شخصیت از گفتنش ناتوان است. این موسیقی و گفتارش که بیانگر حال اوست، یا از رادیو پخش می شود ویا توسط یک یا چند نفر درجائی چون یک بار نواخته می شود. “کاریسماکی” آنها را از میان ترانه هاو یا فطعات فنلاندی و یا بین المللی بر می گزیند. از این رو، افزون بر “برگهای خشک”، “سرناد”ی از شوبرت، تانگوئی با اجرای “کارلوس گاردل” ارژانتینی، ترانه “مامبو ایتالیانو” ی آمریکائی و قطعات دیگر را به کار می بندد.
اثری که موسیقی می تواند بگذارد در جائی از فیلم دیده می شود که شخصیت مرد پس از گوش کردن به یک ترانه و با جوشش عشق ، دست از نوشیدن الکل بر می دارد و به این پرهیز ادامه می دهد.
به هر رو “کاریسماکی” در فیلم هایش همچون یک “جوک باکس” رفتار می کند و موسیقی برگزیده، نماینده شخصیت ها و یا داستان می شود.
در پایان می توان به این سخن “کاریسماکی” اندیشید که می گوید، می خواهد از ورای فیلم هایش کمی امید به دیگران ببخشد چرا که این امید آخرین چیزی است که برای انسان مانده است. او می گوید : بیائید از ورای سینما با دنیا بدورد گوئیم چون همه چیز در حال مرگ است، همه انسانها و کره خاکی. بچه برای آینده نیاورید چون آینده ای وجود ندارد. بگذاریم که هنر آخرین چیزی باشد که این کره خاکی را ترک می کند. هنر آخرین کسی باشد که در را پشت سر دنیا می بندد.
«شهلا رستمی»
ثبت دیدگاه