هنرمندنیوز: یونس شکرخواه سخنان خود در این برنامه را اینطور آغاز کرد: «هوش مصنوعی، انگارهسازی و واقعیتها» عنوانی است که برای بحث امروز انتخاب کردهام و صحبتهای خود را با فرمولی شروع میکنم که یک فرمول ارتباطی است. در واقع هر کس میتواند از زاویه دید خود به این فیلم نگاه کند. بر همین اساس به عنوان یک متخصص ارتباطات به این فیلم نگاه میکنم. از طرفی با موضوعی که فیلم در حال بیان آن است، آشنا هستم. در واقع در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۵ عضو تیمی بودم که قطعنامههایی برای جهان نوشتیم که همه حرف آن این بود که جامعه اطلاعاتی چیست. از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۵ نیز ماموریت داشتیم که ۴ قطعنامهای که نوشته شده را به گونهای با یکدیگر ادغام کنیم، که تبدیل به سندی جهانی شود.
او افزود: اواخر دوران کرونا نیز جز تیمی بودم که قطعنامه هوش مصنوعی را به همراه ۱۹۳ کشور دنیا نوشتیم. یعنی کاملا با این مفهوم آشنا هستم و از همین رو بحثم را با فرمول ارتباطی شروع میکنم. این فرمول ارتباطی چند بخش ساده بوده که از «که؟»(فرستنده، منبع)؟، «چه میگوید؟» (پیام)؟، «به چه کسی؟» (گیرنده، مخاطب)؟ ، «در چه مجرایی؟» (کانال، رسانه)؟ ،«با چه تاثیری؟» (پسفرست، فیدبک)؟ تشکیل شده است. باید پرسید این بخشها در حال گفتن چه چیزی هستند؟ مثلا منظور از «که؟» کسی است که میخواهد ارتباط برقرار کند؛ اکنون ما هم که اینجا نشستیم جزئی از آن هستیم. در عین حال کارگردان فیلم که اثر را تولید کرده نیز شامل «که؟» میشود. همچنین بازیگرها و عوامل دیگری که در این فیلم نقش داشتند را نیز شامل میشود.
این استاد ارتباطات در ادامه بیان کرد: منظور از «چه میگوید» نیز این بوده که بپرسیم پیام این فیلم چیست و میخواهد چه چیزی را به ما بگوید؟ سوال بعدی «در چه مجرایی؟» بوده که پاسخ آن سینما است. در واقع کانال برای ما مشخص است. پاسخ به پرسش «به چه کسی؟» نیز مشخصا مخاطبان است. فکر میکنم این فیلم با برخی از مخاطبان خیلی بهتر ارتباط برقرار میکند که در ادامه آن را روشن میکنم. مورد آخر «با چه تاثیری؟» بوده که درباره آن باید گفت، تاثیرات همیشه مستلزم تاثیرسنجی است. در واقع باید فیدبکها را دید تا بتوان در این باره قضاوت کرد. اگر اشتباه نکنم این فیلم تنها ۲۰ روز اکران شده است، بنابراین اکنون نمیتوانیم درباره تاثیرات آن صحبت کنیم. البته اولین مورد در این موضوع، فروش آن است که شخصا مطمئنم جز جدول پرفروشها میشود. اما الزاما هر فیلم پرفروشی نمیتواند تاثیرگذار باشد.
شکرخواه در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: در این فیلم مخاطب اصلتر از خود فیلم است. ما نظریههای مختلفی درباره مخاطب داریم. به عنوان مثال، از نگاه استوارت هال از بزرگترین و معتبرترین ارتباطشناسان و زبانشناسان جهان، مخاطب در سه موقعیت قرار میگیرد. گروه اول مخاطبانی هستند که با فیلم بسیار موافق هستند. گروه دوم مخاطبانی هستند که با فیلم در مخالفت کامل هستند و گروه سوم، مخاطبانی هستند که در گروه چانهزنی قرار دارند. یعنی با فیلم هم خوب میشوند و هم ممکن است که بد شوند. این افراد اگر روزنامهای بخرند، ممکن است آن را خریده باشند تا ببینند که چه چیزهایی را ننوشته است.
او ادامه داد: در این راستا نظریههای بینابینی هم وجود دارد. مثلا یکی از کارشناسان معتقد است که رسانهها در طول زمان کار خود را انجام داده و تاثیر خود را میگذارند. آنها اصطلاحا مخاطب را شخم زده و مزرعه مخاطب را مدام برای خود آماده میکنند. نظریه دیگری که جز آخرین نظریههای پست مدرن منتشر شده است، میگوید که در دورهای هنر میخواست واقعیت را منعکس کند. به عنوان مثال یک نقاش، تابلویی از یک منظره میکشید. اما از همین بازنمایی واقعیت، مکاتبی بازنمایی شد؛ سورئالیسم، دادائیسم و… از جمله این مکتبها بودند که دیگر فراتر از بازتاب و بازنمایی را به نمایش میگذاشتند.
این استاد دانشگاه در ادامه عنوان کرد: در دنیای امروز میگویند این بازنماییها هستند که واقعیت را میسازند و شوربختانه رقابت بازنماییها با یکدیگر، جهانی را ساخته که ما تحت عنوان جهان ابر واقعیت از آن یاد میکنیم. به عنوان مثال در کتابی خواندم که کسی از دختر بچهای که در بغل مادرش بود تعریف کرد و گفت که چقدر دختربچه زیبایی دارید، مادر در پاسخ گفت که عکس او را ندیدید که چقدر از خودش زیباتر است. این ماجرای ابر واقعیتهاست. کارگردان این فیلم نیز در حال ساختن ابر واقعیت است که در ادامه درباره آن صحبت میکنم.
شکرخواه در ادامه با تقسیمبندی نسلهای مختلف گفت: باید پرسید کدام نسل مخاطبان فیلم خالق هستند؟! قطعا مادربزرگ، پدربزرگها مخاطب این فیلم نیستند اما احتمالا نسل جدیدی که دامنه توجه آن به ۸ ثانیه رسیده است، مخاطب آن هستند. دلالت و القا، برجستهسازی، کادربندی، واقعیت رسانهای شده، مفاهیم کلیدی هستند که در سینما بسیار وجود دارد. مثلا دلالت و القا به مفاهیمی اشاره دارد که دال بر اتفاقاتی فراتر از چیزی که به نمایش گذاشته میشوند، هستند. مثلا ساعت برای نگاه به زمان است اما برخی رولکس میبندند که دال بر چیز دیگری است؛ اینکه من از تو پولدارتر هستم. در حوزه ارتباطات دالها کلیدی هستند و سینما سرشار از دالها است.
او افزود: برجستهسازی نیز به این معنا است که شما روی موضوعی که میخواهید، نور بیاندازید. به صورتی که شما عنصری را برجسته میکنید. در این فیلم نیز چه بخواهید و چه نخواهید، جاشوا عنصر برجسته است. در واقعیت رسانهای شده نیز شما به عنوان مخاطب هر مدیومی، چیزی را تحویل میگیرید که با عبور از کانالهای ارتباطی دچار تغییراتی شده است. میتوان از جنبههای ادبی(مضمونی)، زبانی، دراماتیک و سینمایی نیز به فیلم خالق نگاه کرد. در جنبه ادبی منظور ادبیات نیست، در واقع اگر رستم ایرانیها را در نظر بگیرید، در تعریف خودشان مانند هرکول یونانیها برای یونانیها جنبه ادبی است.
این استاد ارتباطات در ادامه صحبتهایش بیان کرد: ما در ارتباطات همه چیز را یک متن میبینیم. مثلا این سالن یک متن است اما در صورتی میتوان گفت که این متن خوب یا بدی است که آن را در کنار سالنهای دیگر قضاوت کنیم. با این حساب هر فیلمی یک جنبه مضمونی دارد. در جنبه زبانی نیز، زبان به معنای زبان و گفتار نیست؛ مثلا همگی ما میدانیم که عینک دودی به همراه شالگردان قرمز، احتمالا مختص یک سینماگر است. برای قشرهای دیگر نیز مشخصههایی وجود دارد. با این تعاریف زبان در این فیلم چیست؟
شکرخواه در ادامه صحبتهایش گفت: این مدل از فیلمها بسیاری از اوقات حول ترس از ناشناختهها دور میزنند که البته گاهی ریشه در واقعیت هم دارد. هوش مصنوعی نیز با همه مزایایی که میتواند داشته باشد، یک جنبه هراس انگیز نیز دارد. این فیلم با کلمات فرمانده در سکانسهای اول، این هراس را اعلام میکند. وقتی که فرمانده میگوید تا زمانی که هوش مصنوعی هست، جنگ ما هم ادامه دارد. همچنین در این فیلم به جنبه انسان ، ماشین نیز فراوان پرداخته شده است. باید پرسید: آیا انسان و ماشین میتوانند با هم همکاری کنند؟ میتوانند رقابت کنند یا نبردی در جریان است؟ یا اینکه مکمل هم هستند؟ این پرسشها میتواند ادامه داشته باشد اما کدام یک از این موارد در فیلم بازنمایی میشود؟
او در ادامه عنوان کرد: این فیلم یک تضاد سخت آنتاگونیستی بین آدم و ربات است و به هیچ وجه قرار نیست همکاری بین آنها رخ دهد. حتی آدمهای بد، رباتها هستند که در لوسانجلس بمب زدند. در واقع همه بازیگرانی که در فیلم هستند از آن بمب زخمی خوردند. کنتراستهایی که بین آدم و ماشین در ذهن کارگردان فیلم میگذرد، جالب است. صحنه درگیری جاشوا و پسرش، آبستن بودن زن که در آن شرایط معنی دوگانهای ایجاد کرده است و … از جمله این موارد است. در واقع موقعیتهایی که در فیلم نشان داده میشود، موقعیتهای آخرالزمانی است.
این استاد دانشگاه در ادامه صحبتهایش گفت: بزرگترین استعاره ترسناک فیلم جایی است که ما میفهمیم آن بچه بمب خطرناک است. این بچه حیات انسانی داشته و در حال بزرگ شدن است. در واقع فیلمساز با این اتفاق میخواهد بگوید که آینده هولناکتر میشود. تصمیم مخاطبان نسبت به اینکه با این بچه به سمپاتی برسند یا نسبت به آن حس منفی بگیرند، خیلی مهم است. سوال این است که هوش مصنوعی مار خوش خط و خال است یا نیست؟ اینطور نیست یا بهتر است بگوییم اینطور نشان داده نمیشود. پیشبینی میکنم که این فیلم برای بخش سینماتوگرافی و طراحی تولید جایزه اسکار را دریافت کند.
شکرخواه در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: ماتریکس و آواتار برای من فیلمهای بهتری برای بازنمایی هوش مصنوعی هستند. این فیلم را قطعا دو مرتبه نخواهم دید. چون فیلمی نیست که تبدیل به نوستالژی شود و اهمیت بیشتر از یک بار دیدن داشته باشد.
او افزود: آقای کیارستمی یک بار به من گفت که من از حرفهایها میترسم؛ به ایشان گفتم که شما با آقای کشاورز کار کردید؟ گفت یکی از اشتباهاتم بوده است، چون هیچگاه نمیتوانستم یک پلان را چند بار بگیرم. به هر حال ایشان بازی درخشانی داشته است اما حس درونی من راضی نشد. آقای کیارستمی همچنین میگفت که با تکنولوژی هم مسئله دارد، چون او را از قصهاش دور میکرد. من به آقای کیارستمی حق میدهم، چون میخواست کنار قصه خود بایستد. به این فیلمساز هم حق میدهم.
شکر خواه در پایان گفت: خالق باید با هوش مصنوعی میدید، میشنید و همهجوانب را هم در نظر میگرفت. خالق فیلمی درباره هوش مصنوعی است نه فراخوانی برای زندگی با هوش مصنوعی.
ثبت دیدگاه