هنرمندنیوز: در آخرین فیلم خود ” روزهای بسیار خوب”، “ویم وندرز”،  بیننده را به سفری به ژاپن، برای دیدن زندگی مردی به نام ” هیرا یاما” می برد،  که در آن هیچ چیز ویژه ای رخ نمی دهد.  از همان پلان آغازین، فیلم ما را به یاد آثار بسیار مینی مالیست اما تعمق برانگیز سهراب شهید ثالث می اندازد. به ویژه “یک اتفاق ساده”و طبیعت بیجان” . در اینجا ما مردی را می بینیم که هر روز در ساعت معین از خواب بیدار می شوذ و تا رسیدن به محل کارش، یعنی به توالت های توکیو، که او مامور شست وشویشان هست،  همان کارهای تکراری را انجام می دهد. او در ماشینش هنوز کاست موسیقی های آمریکائی سالهای پنجاه و شصت را گوش می کند و در ساعات پس از کار، کتاب های وزین، از جمله آثار مهم ادبیات و از جمله “فالکنر” را می خواند. گاه نیز به همان کافه ای می رود که عادت دارد و گاه نیز  دریک فست فود غذا می خود. او دوستدار درختان و عکاسی است. زندگیش بسیار سازمان یافته و تکراری است اما لبخندی که هر بامداد، با نگاه بر آسمان و پیش از رفتن به سوی کار می زند، همه انهائی را که از بامداد تاشام در حال دویدن شاید بیهوده هستند، به اندیشه وا می دارد.   ویندرز، در تکرارهای خود یکی دو صحنه را می کاهد و یکی دو صحنه دیگر می افزاید. سپس کم کم با تلنگر ها و رخدادهای کوچک پیش بینی نشده، به بیننده می فهماند که او ناچار به برگزیدن این زندگی نبوده و به خوبی می توانسته به گونه ای دیگر زندگی کند. بنابراین “ویم وندرز”، معنای زندگی و بی نیازی رادیکال را مطرح می سازد.

تاثیر سینمای “اوزو” بر “ویم وندرز”

فیلمی که بسیار خوب تاثیر “یاسوحیرو اوزو” را بر سینماگر المانی نشان می دهد که بنا به گفته خود “ویم وندرز” علیرغم ژاپنی بودنش، “اوزو” زبانی جهانی را به کار می بندد. کارگردانی که “ویندرز” درباره اش در سال ۱۹۸۵ فیلمی به نام “توکیو گا” ساخته بود و درآن به یافتن ریشه هائی پرداخته بود که  نگاه “اوزو” را به نظم جهان دنبال می کرد. البته نخستین برخورد “ویندرز” با ژاپن، سنت ها و آدابش، در سالهای ۱۹۸۰ انجام گرفته بود و او جذب این فرهنگ شده بود.  اما با “توکیو گا” می خواست زد پای کسی را پیدا کند که دیدش به دنیا در  شکل گرفتن سینمای وندرز  نفش بسیار مهمی داشته است.  “اوزو” که در سال ۲۰۱۰ در صد سالگی درگذشت، ۵۴ فیلم پیرامون زندگی خانوادگی، در هم پاشیدن آن، رفتن فرزندان از حانه، ازدواح های سنتی، سفط جنین، ازادی زنان و.. شماری سوؤه اجتماعی  دیگر ساخته بود. این درحالی است که “اوزو” بسیار دیر در غرب کشف شد، یعنی پانزده سال پس از مرگش، در ۶۰ سالگی و در سال ۱۹۶۳،  چرا که تهیه گنندگانش بر این باور بودند که سینمای او یک سینمای محلی و ژاپنی است و در آنها از گیشا، خنجر و سامورائی، که به فیلم های ژاپنی رنگی اگزوتیک می داد، خبری نبود.   اما همانگونه که امروز “ویم وندرز” می گوید، هر خانواده و هر کس می تواند بخشی از خود را در فیلم های “اوزو” پیدا کند چرا که این کارگردان از ژاپن امروزی سخن می کوید و بیننده را با خود به درون این اجتماع می برد.  سبک  او که به کمک دوربینی ثابت بر روی زمین و گاه دکورهای بدون بازیگر با ساحتارهائی چهارگوش، بسیار مدرن و ویژه شکل گرفته است و همین سبب می شود که تماشاگر نیز خود وارد فیلم و صحنه شود. برای نمونه در جائی که افراد خانواده را گرد میز کوتاه ناهار خوری نشان می دهد، همین دوربینی که بر روی زمین قرار داده شده، تماشاگر را هم در کنار همین میز می نشاند.  گرچه” اوزو” زندگی ژاپن را نشان می داد اما بیشتر بر درون خانه ها تکیه می کرد ، درحالی که فیلم “وندرز” “روزهای سراسر خوب”، هم درون و هم به گونه ای بیرون از خانه را ، البته به شکلی محدود به کار می گیرد.

از این دید “ویم وندرز” را ژاپنی نرین سینما گر غربی می دانند. دلیل این شباهت ها علیرغم جنبه های نمایان دو فرهنگ دور از یکدیگر،  سبک ساکت “اوزو” در حالی که در درون شخصیت هایش توقان برپاست و شرایط دو کشور جنگ زده ی شکست خورده در جنگ دوم جهانی  می تواند باشد.  او می گوید ژاپنی ها را از درون حس می کند و هر بار به این کشور باز می گردد، احساس بازگشت به خانه را دارد. “ویندرز” می گوید به گوش کردن و دیدن ریزه کاریها بسیار دلبسته است و این ریز بینی در فرهنگ ژاپنی بسیار طبیعی و فراگیر است . برای نمونه می بینیم که آنها چگونه پرتو خورشید و سایه روشن آن را از ورای شاخه های درختان دنبال می کنند. کاری که دیگران گهگاه انجام می دهند اما چندان برایشان اهمیت ندارد. پنجره هایشان وکاغذی بودن آنها هم حکایت از اهمیت نور دارند. ویژگی دیگر ژاپنی ها، احترام به دیگران و پاسداری از داشته های همگانی است. از این روست که همه جا تمیز و مرتب است.   این برداشت “ویندرز”، در سراسر فیلم و به ویژه در تکرار کارهای روزانه شخصیت و به ویژه به هنگام ترک خانه اش دید می شود. در زندگی شخصیت فیلم تکرار، که برای بسیاری خسته کننده است،  جنبه ای منفی پیدا نمی کند بلکه به دنیای مراسم نزدیک می شود. “ویندرز” می خواهد به ما یاد بدهد که چگونه به کارهای عادی و تکراری زندگی،  به چشم مراسم نگاه کنیم.

کاست های قدیمی و موسیقی سالهای ۵۰ و ۶۰

موسیقی فیلم، بنا به روش و دلبستگی کارگردان به آن، جای بسیار خوب ودلپذیری دارد. فراموش نکنیم که “بونا ویستا سوسیال کلوب”  او توانست موسیقی کوبائی و اجرا گنندگان تاریخی آن را دوباره و بدون هیچ گونه تبلیغات ، به یاد جهانیان بیاورد.. در فیلم “روزهای بسیار خوب” نیز، “هیرایاما”، چه در خانه و چه در اتومبیل خود به ترانه های “روز خوب” ساخته “لورید” ، “نشستن ” با اجرای “اوتیس ردینگ”، ” چشم های آبی کمرنگ” با اجرای “ولوت آندرگراند”، “دختر چشم فهوه ای”، با اجرای “وان موریسون” و شماری دیگر..  گوش می کندو به دنبال ترانه های  دیگر آن دوران  می گردد.

گفتنی است که “کوجی یاکوشو” ، هنرپیشه ژاپنی، برای بازی نقشش، بدون این که چیزی به کسی بگوید، به مدت یک هفته، به کار شستن توالت های عمومی سرگرم شده بود تا نقش خود را به خوبی انجام دهد. همین گونه نیز شد، تا جائی که “ویندرز” به جای “کوجی”، او را “هیرایاما” صدا می کرد !! بنا براین  چندان نیازی به تمرین نبود چرا که او در جلد “هیرایاما” قرو رقته بود. از این رو فیلمبردازی تنها ۱۶ روز به درازا کشید.

بنابراین پس از دیدن فیلم، تماشاگر با احساس خوبی از سینما بیرون می اید. شماری را هم خسته می کند. “ویندرز” می گوید این همان حسی است که پس از تماشای فیلم های “اوزو” در او به وجود می اید.

 

جایزه لومییر و مستند “آنسلم : هیاهوی زمان”

پیش از نمایش فیلمش در سینماها و پس از کن،  فستیوال “لومییر”، در شهر لیون، که ریاست آن را “تییری فرمو”، مدیر هنری کن به گردن دارد، حایزه “لومییر”  را برای همه آثار ” ویم وندرز” داد.  این کارگردان که نماینده رستاخیر سینمای آلمان در سالهای ۱۹۷۰-۱۹۸۰ به شمار می آید و جزو نخستین سینماگرانی بود که در سال ۱۹۹۱ به  این جشنواره ی دعوت شده بود، دیگر به آن باز نگشته بود.  این هنرمند آینده نگر، جهان پیما، چند زبانه و عکاس بسیار خوب که همواره  از فیلمی به فیلم دیگر سبک یا برخوردی تازه به کار گرفته است، فیلم مستند دیگری را نیز بر پرده سینماها دارد که مستندی است به نام “آنسلم : هیاهوی زمان”. فیلمی بسیار شاعرانه و دلپذیر که پیرامون زندگی و آفرینش هنری “آنسلم کیفر” ، نگاره گر و تندیس گر بزرگ  آلمانی و همچنین هنر چیده مانی او  ساخته شده است ، فیلمی که آن نیز در آغاز فستیوال کن به نمایش درآمد. بنابراین می توان گفت که سال ۲۰۲۳، سال پر باری برای “ویم وندرز” بوده که سالها از صخنه دور مانده بود.

“ویم ومدرز” درباره “آنسلم کیفر”  می گوید که در آغاز از شباهت میان خود و “آسلم” ترس برش داشته بود چون هر دو در سال ۱۹۷۵ زاده شده اند، هر دو در آبهای رودخانه “راین” بازی کرده اند و هر دو ناچار به برگزیدن سکوت پیرامون گذشته کشورشان شده  بوده اند. با این اختلاف که “ویم وندرز” می خواسته در جوانی نگار گر شود و “آنسلم کیفر” سینماگر !!  با این فیلم سه بعدی و با حساسیتی که “وندرز” در برابر همه گونه هنر از خود نشان می دهد، تماشاگر وارد دتیائی غریب می شود، همه ژرفنای کار را نشان می دهد، چه از دیدگاه واقعی وچه از آنچه در درون هنرمند می گذرد. ..  فیلم با صحنه هائی از پیراهن های بزرگ  زنانه ساخته شده از گچ در طبیعت و به هنگام غروب افتاب آغاز می شود و با رفتن به دورن کارگاه هنرمند، که بزرگ تر از یک کارخانه است، ادامه می بابد. از یک آتلیه به آتلیه دیگر، “وندرز” تماشاگر را به مسیر آفرینش هنری و بسترهای آن می کشاند. او همچنین پرده سکوتی را که پیرامون “آسلم کیفر” و انهاماتی که در مورد نازی بودنش به وجود آمده است، پاره می کند و نسان می دهد که چگونه هر کدام از این دو جفت نزدیک  یه یکدیگر، به دنیای آلمان نازی پشت کرده اند و به گونه ای شماری از کارهای “کیفر” را در گذشته، از جمله گرفتن عکسی در یک اونیفورم نازی،  توجیه می کند،  او این کار را با سخنوری انجام نمی دهد، بلکه با نشان دادن بایگانی ها و جنبه های گوناگون زندگی نامه ی هنرمند، در پیوند با دوران تاریخی،  این کار را انجام می دهد و فیلمی بی اندازه  دلپذیر و تاثیر گذار می آفریند.

شوربختانه آتلیه های “آنسلم کیفر” همواره در فرانسه موزد دستبرد قرار گرفته اند و چند روز پیش نیز دزدان، نه برای ربودن آثار هنری، که برای ربودن فلز هائی که این هنرمند در چیده مان های خود به کار می بندد،  و فروش آن  در بازار، بار دیگر به کارگاه او دستبرد زدند و از وی شماری برگه های سرب، به ارزش یک میلیون یورو، دزدیدند !!

نا گفته نماند که سالها پیش، “ویم ئندرز”  فیلمی سه بعدی دیگری پیرامون گروه باله مدرن “پینا باوش”، به نام “پینا” ساخته بود که با آن هم، به شکلی بسیار جذاب و با موسیقی مناسب،  به درون آفرینش یک اثر هنری رخنه می کرد.

«شهلا رستمی»